آهای مسافر ...
چقدر دست هایم به گرفتن دست های تو محتاج اند!
چقدر چشم هایم برای دیدن ات بی تاب شده اند!
آهای مسافر!
از مسیر کدام جاده ی خورشید آمده ای که اینگونه عاشقانه به قلب ام نشسته ای؟
آه که من چقدر سرشار شده ام از غربت نگاه ات!
چقدر به شوق آمده ام از احساس زلال ات!
و چقدر ساده فرو رفته ام در عمق لبخندت!
رسیدن ات را سال هاست به آرزو نشسته ام و تو امروز آمده ای؛
آمده ای تا کابوس هایم را بتارانی؛
آمده ای تا از اسارت بن بست ها رهایم کنی.
مرا ببین!
واژه هایم را به صف کرده ام تا دست های تو نوازشگرشان باشد؛
یادشان داده ام تو را که دیدند، دست به سینه شوند؛
یادشان داده ام که به احترام تو برخیزند.
تو هم یادت باشد که من و این واژه ها مدت هاست که بیقرارت هستیم...
نظرات شما عزیزان: